علی شریعتی در یک روستایی در نزدیکی سبزوار زندگی میکرد. نقل هست که در اون روستا یک آقاگرگینخان (یا همچین کسی) وجود داشت که خیلی معروف بود. حتی تا چند روستا بالاتر هم این گرگینخان رو میشناختن.
بعدها شریعتی به فرانسه رفت و اونجا تحصیل کرد و وقتی بعد از کلی سال دوباره به این روستا سر زد، یکی از اهالی روستا ازش پرسید: راستی ببینم، فرانسویها راجعبه آقا گرگینخان ما چی فکر میکردن؟
کاری به شریعتی یا صحت این داستان ندارم (خودم هم چیزی که حدوداً از خیلی سال پیش در ذهنم مونده رو نقل کردم)
اما ربطش به زمان حال ما جالبه. آقاگرگینخانهای زمان ما سلبریتیها و اینفلوئنسرهای شبکههای اجتماعی هستند.
البته که اینها واقعاً شناختهشدهتر از گرگینخان هستند، اما تصور اکثر ما از اهمیت و شهرتشون مثل ذهنیت مردم روستای شریعتیه.
زمانی که به آلمان اومدم، این جزو اولین شوکهای فرهنگیای بود که بهم وارد شد.
خیلیها تارانتینو و پالپفیکشن معروفش رو نمیشناختن!
آلندوباتن یا اروین یالوم رو حتی در جمعهای فلسفه و روانشناسی هم اکثریت نمیشناسند.
(ضمن این که درنظر داریم که تارانتینو صدهاهزار برابر معروفتر از دوباتن یا یالومه!)
***
گاهی کسی بهم پیام میده و میگه نظرت راجعبه فلانی چیه؟ میگم نمیشناسم.
- وای باورم نمیشه!! مگه میشه فلانی رو نشناسی؟!
(حالا فلانی کی هست؟ یکی که یکسری ویدیوی آموزشی درباره یک موضوعی درست کرده)
درسی که توی این ماجراست برای من اینه:
۱- کسی آفتاب تابان نیست. گرگینخانها کمتر از چیزی که فکر میکنیم بزرگ هستند و دنیا بزرگتر از تصور ماست.
۲- شناخت گرگینخانها نه شرط لازم و نه کافی برای شناخت یک علمه. تماشا کردن یا نکردن ویدیوهای فلانی یا خواندن مطالب بهمان اندیشمند، انتخاب شخصیه، اما مرزهای علوم بسی فراتر از تکاسمهاست.
فرزاد بیان
@bayanz
بعدها شریعتی به فرانسه رفت و اونجا تحصیل کرد و وقتی بعد از کلی سال دوباره به این روستا سر زد، یکی از اهالی روستا ازش پرسید: راستی ببینم، فرانسویها راجعبه آقا گرگینخان ما چی فکر میکردن؟
کاری به شریعتی یا صحت این داستان ندارم (خودم هم چیزی که حدوداً از خیلی سال پیش در ذهنم مونده رو نقل کردم)
اما ربطش به زمان حال ما جالبه. آقاگرگینخانهای زمان ما سلبریتیها و اینفلوئنسرهای شبکههای اجتماعی هستند.
البته که اینها واقعاً شناختهشدهتر از گرگینخان هستند، اما تصور اکثر ما از اهمیت و شهرتشون مثل ذهنیت مردم روستای شریعتیه.
زمانی که به آلمان اومدم، این جزو اولین شوکهای فرهنگیای بود که بهم وارد شد.
خیلیها تارانتینو و پالپفیکشن معروفش رو نمیشناختن!
آلندوباتن یا اروین یالوم رو حتی در جمعهای فلسفه و روانشناسی هم اکثریت نمیشناسند.
(ضمن این که درنظر داریم که تارانتینو صدهاهزار برابر معروفتر از دوباتن یا یالومه!)
***
گاهی کسی بهم پیام میده و میگه نظرت راجعبه فلانی چیه؟ میگم نمیشناسم.
- وای باورم نمیشه!! مگه میشه فلانی رو نشناسی؟!
(حالا فلانی کی هست؟ یکی که یکسری ویدیوی آموزشی درباره یک موضوعی درست کرده)
درسی که توی این ماجراست برای من اینه:
۱- کسی آفتاب تابان نیست. گرگینخانها کمتر از چیزی که فکر میکنیم بزرگ هستند و دنیا بزرگتر از تصور ماست.
۲- شناخت گرگینخانها نه شرط لازم و نه کافی برای شناخت یک علمه. تماشا کردن یا نکردن ویدیوهای فلانی یا خواندن مطالب بهمان اندیشمند، انتخاب شخصیه، اما مرزهای علوم بسی فراتر از تکاسمهاست.
فرزاد بیان
@bayanz
❤280
مناظره هوش مصنوعی خداباور با هوش مصنوعی آتئیست
مناظره و مباحثه فلسفی دو هوش مصنوعی پیرامون موضوع وجود خدا. در یوتوب تماشا کنید:
https://youtu.be/z060xYPILMo
*بامزگیش به اینه که یه عده (کثیری) چون نتیجهی مناظره اونطوری که دوست داشتن درنیومده، میگن متنهاش ساختهی هوش مصنوعی نیست و خودم نوشتم 🤡
@bayanz
مناظره و مباحثه فلسفی دو هوش مصنوعی پیرامون موضوع وجود خدا. در یوتوب تماشا کنید:
https://youtu.be/z060xYPILMo
*بامزگیش به اینه که یه عده (کثیری) چون نتیجهی مناظره اونطوری که دوست داشتن درنیومده، میگن متنهاش ساختهی هوش مصنوعی نیست و خودم نوشتم 🤡
@bayanz
❤91
درس امروز رو از فرانک والتر اشتاین، رئیسجمهور آلمان میگیریم که در رابطه با دیدار اخیر ترامپ-زلنسکی گفته:
«دیپلماسی زمانی شکست میخورد که یکی از طرفین مذاکره در برابر چشمان جهانیان تحقیر شود.»
„Diplomatie scheitert, wenn Verhandlungspartner vor aller Welt gedemütigt werden“
جدا از سیاست، درس خوبی دربارهی روابط بین فردیه.
@bayanz
«دیپلماسی زمانی شکست میخورد که یکی از طرفین مذاکره در برابر چشمان جهانیان تحقیر شود.»
„Diplomatie scheitert, wenn Verhandlungspartner vor aller Welt gedemütigt werden“
جدا از سیاست، درس خوبی دربارهی روابط بین فردیه.
@bayanz
❤180
خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم که وقتی کسی مخاطب قابل توجهی داره (پادکستر، یوتوبر، اینستاگرامر و...) جهتگیری سیاسی روشن داشتن مهم و ضروریه. برام مهمه بدونم دارم به چه افکار پشت پردهای منبر میدم، حتی اگه امروز از اون منبر استفاده سیاسی نکنه.
برای این ارزیابی هم یک سرنخ خوب سراغ دارم: محتوای صداوسیمایی؛ یعنی اگر طی چندین سال فعالیت، محتوای شخص غالباً قابل پخش در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران باشه و چیزی نیاز به سانسور نداشته باشه، احتمالاً یکجای کار بهشدت میلنگه.
این که بتونی سالها محتوایی تولید کنی که همیشه از ممیزیهای محافظهکارانهی صداوسیما سربلند بیرون بیاد، بهنظر اتفاقی نیست! بهخصوص در موضوعاتی که ذاتاً پتانسیل حساسیتبرانگیزی بیشتری دارند: تاریخ، سیاست، فلسفه، دین، جامعهشناسی، انسانشناسی، اقتصاد، هنرها، روانشناسی اجتماعی و چند موضوع دیگه.
فلانی که پادکستهاش «خیلی خوبه» و راجعبه تمام مسائل جهان هستی ویدیو میسازه، ولی «خیلی اتفاقی» هیچکدوم از محتواهاش هیچ خط قرمزی رو رد نمیکنه، برای من زنگ خطری رو به صدا درمیاره.
*طبیعتاً این صرفاً سرنخ اولیهست و برای قضاوت نهایی باید کلیت فعالیت - بهخصوص موضوع - رو درنظر گرفت (به صداوسیمایی بودن محتوای کسی که باغبونی آموزش میده خردهای نمیشه گرفت).
**طبیعتاً برعکس این سرنخ درست نیست: یعنی هرمحتوای غیرصداوسیماییای الزاماً بهمعنی جهتگیری سیاسی روشن یا دلخواه من نیست.
***
این دیدگاه من مخالفان زیادی داره. برخی میگن «پرداختن به موضوعات حساس اکثر مخاطبان رو دفع میکنه و در نتیجه با پرهیز از موضوعات حساس میشه چیزهای بیشتری به مردم یاد داد!». دربارهی این نقد صحبتهای زیادی دارم که بماند برای مطلبی دیگه.
فرزاد بیان
@bayanz
برای این ارزیابی هم یک سرنخ خوب سراغ دارم: محتوای صداوسیمایی؛ یعنی اگر طی چندین سال فعالیت، محتوای شخص غالباً قابل پخش در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران باشه و چیزی نیاز به سانسور نداشته باشه، احتمالاً یکجای کار بهشدت میلنگه.
این که بتونی سالها محتوایی تولید کنی که همیشه از ممیزیهای محافظهکارانهی صداوسیما سربلند بیرون بیاد، بهنظر اتفاقی نیست! بهخصوص در موضوعاتی که ذاتاً پتانسیل حساسیتبرانگیزی بیشتری دارند: تاریخ، سیاست، فلسفه، دین، جامعهشناسی، انسانشناسی، اقتصاد، هنرها، روانشناسی اجتماعی و چند موضوع دیگه.
فلانی که پادکستهاش «خیلی خوبه» و راجعبه تمام مسائل جهان هستی ویدیو میسازه، ولی «خیلی اتفاقی» هیچکدوم از محتواهاش هیچ خط قرمزی رو رد نمیکنه، برای من زنگ خطری رو به صدا درمیاره.
*طبیعتاً این صرفاً سرنخ اولیهست و برای قضاوت نهایی باید کلیت فعالیت - بهخصوص موضوع - رو درنظر گرفت (به صداوسیمایی بودن محتوای کسی که باغبونی آموزش میده خردهای نمیشه گرفت).
**طبیعتاً برعکس این سرنخ درست نیست: یعنی هرمحتوای غیرصداوسیماییای الزاماً بهمعنی جهتگیری سیاسی روشن یا دلخواه من نیست.
***
این دیدگاه من مخالفان زیادی داره. برخی میگن «پرداختن به موضوعات حساس اکثر مخاطبان رو دفع میکنه و در نتیجه با پرهیز از موضوعات حساس میشه چیزهای بیشتری به مردم یاد داد!». دربارهی این نقد صحبتهای زیادی دارم که بماند برای مطلبی دیگه.
فرزاد بیان
@bayanz
❤202
Forwarded from روزبه فیض | یادداشتها و ترجمهها (روزبه فیض)
🕊 دستگاههای روایتسازی غرب تا جایی که بتوانند دستاوردهای چین را انکار میکنند و متأسفانه این انکار در ذهن معطوفبهغرب بسیاری از ایرانیها به صورت خودکار بازتولید میشود. این انکار سطوح یا مراحل گوناگونی دارد؛ شبیه به این:
مرحلهٔ اول: انکار خلاقیت. چین چیزی برای عرضه ندارد. نوآوری فقط در غرب ممکن است. آنچه از چین میبینید، تقلیدی ارزان و بیکیفیت از دستاوردهای غربیهاست.
مرحلهٔ دوم: انکار واقعیت. اگر هم نوآوریهایی از چین میبینید، اینها واقعی نیستند. آمارهایشان جعلی است و دستاوردهایشان اغراق شدهاند.
مرحلهٔ سوم: انکار هزینهها. شاید چین نوآوریهایی داشته باشد، اما اینها با ریختوپاش مالی یا بهرهکشی از منابع انسانی به دست آمدهاند. قیمت این موفقیتها از لحاظ اخلاقی یا اقتصادی بالاست.
مرحلهٔ چهارم: انکار ارزشها. بله، چین دستاوردهایی داشته و حتی شاید کارآمدتر از برخی رقبا باشد. اما نظام سیاسی و فرهنگیاش ناسالم است و چینیها زندگی شادی ندارند. آیا چنین الگویی قابل قبول است؟
مرحلهٔ پنجم: انکار کلی. فراتر از همهٔ اینها، چین مشکلدار است. چرا؟ دلایلش را در آینده خواهید فهمید. به روایت ما اعتماد داشته باشید.
https://x.com/roozfeiz/status/1882180207387484341
مرحلهٔ اول: انکار خلاقیت. چین چیزی برای عرضه ندارد. نوآوری فقط در غرب ممکن است. آنچه از چین میبینید، تقلیدی ارزان و بیکیفیت از دستاوردهای غربیهاست.
مرحلهٔ دوم: انکار واقعیت. اگر هم نوآوریهایی از چین میبینید، اینها واقعی نیستند. آمارهایشان جعلی است و دستاوردهایشان اغراق شدهاند.
مرحلهٔ سوم: انکار هزینهها. شاید چین نوآوریهایی داشته باشد، اما اینها با ریختوپاش مالی یا بهرهکشی از منابع انسانی به دست آمدهاند. قیمت این موفقیتها از لحاظ اخلاقی یا اقتصادی بالاست.
مرحلهٔ چهارم: انکار ارزشها. بله، چین دستاوردهایی داشته و حتی شاید کارآمدتر از برخی رقبا باشد. اما نظام سیاسی و فرهنگیاش ناسالم است و چینیها زندگی شادی ندارند. آیا چنین الگویی قابل قبول است؟
مرحلهٔ پنجم: انکار کلی. فراتر از همهٔ اینها، چین مشکلدار است. چرا؟ دلایلش را در آینده خواهید فهمید. به روایت ما اعتماد داشته باشید.
https://x.com/roozfeiz/status/1882180207387484341
❤66
در هر زمینهای که تخصص داشته باشید، حتماً افرادی رو دیدید که در اون زمینه اطلاعات فراوانی دارند، ولی همچنان ازش سر درنمیارن.
مثلاً کسی اطلاعات روانشناسی زیادی داره، اما انگار روانشناسی رو نفهمیده.
مثل کسی که بلده غذاهای زیادی درست کنه، اما شِف آشپزخانه نیست.
برعکسش هم هست. کسانی هستند که در یک حیطه اطلاعات خیلی زیادی ندارند، اما بهخوبی ازش سردرمیارن.
من تخصص رو مجموعهای از ۳ چیز میبینم:
فلسفه، اطلاعات و مهارتهای پیرامون یک موضوع
فلسفه یعنی درک ماهیت. فلسفهی روانشناسی یعنی شناخت ماهیت ذهن، ماهیت سلامت روان، ماهیت عواطف، رفتارهای انسانی و...
روانشناسی که با تکنیکها و رویکردهای درمانی آشناست، اما فلسفهی سلامت روان رو نمیشناسه، صرفاً تِکنِسین اتاق درمانه.
در دانشگاهها بیشتر مهارت و اطلاعات یاد میدن؛ و فلسفهی علوم، جنبهای کماهمیت، انتزاعی و فاقد کاربرد تلقی میشه. درحالی که همین فلسفهی علم هست که اساساً به مسیر کلی علم جهت میده. معنای «سلامتی» رو که عوض کنی، معنای «درمان» و «روش درمانی» هم بهکلی عوض میشه.
بههمین جهت هم بیشتر فارغالتحصیلان دانشگاهها، چنانچه صرفاً به محتوای درسی بسنده کرده باشن، فاقد درک عمیقی از رشتهی تحصیلیشون هستند.
دوم، میرسیم به اطلاعات. فروید که بود و چه کرد، اطلاعاتی دربارهی روانشناسیه. صفحات آموزشی در شبکههای اجتماعی غالباً به ارائهی اطلاعات میپردازن. برای همین هم کسانی که برای یادگیری علوم به این صفحات بسنده میکنند، معمولاً هرگز از سطح اطلاعات فراتر نمیرن و هرگز به درک عمیق یک حیطه علمی نمیرسن.
سوم مهارت. مهارت درمان به روش شناختی-رفتاری یک مهارت در حیطهی رواندرمانیه. گاهی هم مهارتها پژوهشیاند.
ترکیب این سهتا متخصص میسازه. بهعلت گستردگی علوم، حیطهی تخصص متخصصها هم بسیار محدوده. هیچکس متخصص تمام جنبههای یک علم نیست. مثلاً یک روانشناس، نهایتاً متخصص یک یا چند حیطهی محدود و خاص از روانشناسیه (این حیطهها هم معمولاً خیلی محدودتر و خاصتر از تصور اکثریت هستند).
حتی معادل «-شناس» برای -logist نامناسبه. در لاتین سایکولوژیست یعنی مطالعهکنندهی روان. در فارسی به «روانشناس» برگردان شده که غلطانداز است (معادل مناسبتر میتونست پژوه باشه. روانپژوه. زیستپژوه و...). چرا که تصور میشه که فلانشناس، به شناخت اون علم رسیده؛ درحالی که چنین دستاوردی غیرممکنه. همه صرفاً در حال مطالعهی چیزی هستند.
فرزاد بیان
@bayanz
مثلاً کسی اطلاعات روانشناسی زیادی داره، اما انگار روانشناسی رو نفهمیده.
مثل کسی که بلده غذاهای زیادی درست کنه، اما شِف آشپزخانه نیست.
برعکسش هم هست. کسانی هستند که در یک حیطه اطلاعات خیلی زیادی ندارند، اما بهخوبی ازش سردرمیارن.
من تخصص رو مجموعهای از ۳ چیز میبینم:
فلسفه، اطلاعات و مهارتهای پیرامون یک موضوع
فلسفه یعنی درک ماهیت. فلسفهی روانشناسی یعنی شناخت ماهیت ذهن، ماهیت سلامت روان، ماهیت عواطف، رفتارهای انسانی و...
روانشناسی که با تکنیکها و رویکردهای درمانی آشناست، اما فلسفهی سلامت روان رو نمیشناسه، صرفاً تِکنِسین اتاق درمانه.
در دانشگاهها بیشتر مهارت و اطلاعات یاد میدن؛ و فلسفهی علوم، جنبهای کماهمیت، انتزاعی و فاقد کاربرد تلقی میشه. درحالی که همین فلسفهی علم هست که اساساً به مسیر کلی علم جهت میده. معنای «سلامتی» رو که عوض کنی، معنای «درمان» و «روش درمانی» هم بهکلی عوض میشه.
بههمین جهت هم بیشتر فارغالتحصیلان دانشگاهها، چنانچه صرفاً به محتوای درسی بسنده کرده باشن، فاقد درک عمیقی از رشتهی تحصیلیشون هستند.
دوم، میرسیم به اطلاعات. فروید که بود و چه کرد، اطلاعاتی دربارهی روانشناسیه. صفحات آموزشی در شبکههای اجتماعی غالباً به ارائهی اطلاعات میپردازن. برای همین هم کسانی که برای یادگیری علوم به این صفحات بسنده میکنند، معمولاً هرگز از سطح اطلاعات فراتر نمیرن و هرگز به درک عمیق یک حیطه علمی نمیرسن.
سوم مهارت. مهارت درمان به روش شناختی-رفتاری یک مهارت در حیطهی رواندرمانیه. گاهی هم مهارتها پژوهشیاند.
ترکیب این سهتا متخصص میسازه. بهعلت گستردگی علوم، حیطهی تخصص متخصصها هم بسیار محدوده. هیچکس متخصص تمام جنبههای یک علم نیست. مثلاً یک روانشناس، نهایتاً متخصص یک یا چند حیطهی محدود و خاص از روانشناسیه (این حیطهها هم معمولاً خیلی محدودتر و خاصتر از تصور اکثریت هستند).
حتی معادل «-شناس» برای -logist نامناسبه. در لاتین سایکولوژیست یعنی مطالعهکنندهی روان. در فارسی به «روانشناس» برگردان شده که غلطانداز است (معادل مناسبتر میتونست پژوه باشه. روانپژوه. زیستپژوه و...). چرا که تصور میشه که فلانشناس، به شناخت اون علم رسیده؛ درحالی که چنین دستاوردی غیرممکنه. همه صرفاً در حال مطالعهی چیزی هستند.
فرزاد بیان
@bayanz
❤149
دبستان که بودم، کامپیوتر خریدیم.
تا مدتها همهچیز آفلاین بود. تا این که اینترنت اومد (طبیعتاً قبلش هم بود، ولی در خونهها رایج نبود)
اینترنت برام دریچهای اسرارآمیز بود به دنیای بیرون.
مدتی بعد اولین ایمیلم رو ساختم. در یاهو.
و چند روز بعد، ایمیلی گرفتم که شما برندهی ۱ میلیون دلار شدهاید!
امروز تصور اینکه کسی، حتی یک بچه همچین چیزی رو باور کنه برام سخته؛ اما من باور کردم.
نه فقط چون که یک بچه بودم، بلکه چون اینترنت هنوز برام بیچون و چرا باورپذیر بود.
در ایمیل گفته بود که برای دریافت جایزه شماره تماستون رو بذارید.
من هم شماره تلفن خونمون رو گذاشتم.
چند ساعت بعد تلفن زنگ خورد. مطمئن بودم که خودشه. چون دوتا خط تلفن داشتیم و اینیکی که شمارهش رو گذاشته بودم در حالت عادی ماهی یکبار هم زنگ نمیخورد.
تلفن داشت زنگ میخورد و من استرس گرفتم. این اولینبار بود که یک چیزی از دنیای مجازی اینترنت، به دنیای واقعی راه پیدا کرده بود.
یک چیزی که تا الان همیشه فقط پشت شیشهی مانیتور بود، حالا انگار خیلی نزدیک و واقعی، وارد خونهمون شده بود.
در همون لحظه دروناً حس میکردم که کار اشتباهی کردهام و خبری از یک میلیون دلار نیست.
به تلفنی که زنگ میخورد نگاه میکردم و نمیدونستم چی کار کنم، چون انگلیسی هم بلد نبودم.
بابام گوشی رو برداشت.
یک چیزهایی به انگلیسی صحبت کرد و بعد خندید و گوشی رو گذاشت.
گفت «یه کلاهبرداری بود از آفریقا! کی شماره خونه رو به اینا داده؟! اینا که میگن چیزی برنده شدید رو باور نکنید!»
منم که خودم رو به ندونستن زدم و سری به نشونهی تایید تکون دادم.
این اولین و آخرینباری بود که در زندگیم به یک اسکم (کلاهبرداری) نزدیک شدم.
و درسی شد، که برای همیشه، به هر وعدهای که زیادی خوب بهنظر برسه مشکوک و بدبین باشم.
بهقول معروف: too good to be true
فرزاد بیان
@bayanz
تا مدتها همهچیز آفلاین بود. تا این که اینترنت اومد (طبیعتاً قبلش هم بود، ولی در خونهها رایج نبود)
اینترنت برام دریچهای اسرارآمیز بود به دنیای بیرون.
مدتی بعد اولین ایمیلم رو ساختم. در یاهو.
و چند روز بعد، ایمیلی گرفتم که شما برندهی ۱ میلیون دلار شدهاید!
امروز تصور اینکه کسی، حتی یک بچه همچین چیزی رو باور کنه برام سخته؛ اما من باور کردم.
نه فقط چون که یک بچه بودم، بلکه چون اینترنت هنوز برام بیچون و چرا باورپذیر بود.
در ایمیل گفته بود که برای دریافت جایزه شماره تماستون رو بذارید.
من هم شماره تلفن خونمون رو گذاشتم.
چند ساعت بعد تلفن زنگ خورد. مطمئن بودم که خودشه. چون دوتا خط تلفن داشتیم و اینیکی که شمارهش رو گذاشته بودم در حالت عادی ماهی یکبار هم زنگ نمیخورد.
تلفن داشت زنگ میخورد و من استرس گرفتم. این اولینبار بود که یک چیزی از دنیای مجازی اینترنت، به دنیای واقعی راه پیدا کرده بود.
یک چیزی که تا الان همیشه فقط پشت شیشهی مانیتور بود، حالا انگار خیلی نزدیک و واقعی، وارد خونهمون شده بود.
در همون لحظه دروناً حس میکردم که کار اشتباهی کردهام و خبری از یک میلیون دلار نیست.
به تلفنی که زنگ میخورد نگاه میکردم و نمیدونستم چی کار کنم، چون انگلیسی هم بلد نبودم.
بابام گوشی رو برداشت.
یک چیزهایی به انگلیسی صحبت کرد و بعد خندید و گوشی رو گذاشت.
گفت «یه کلاهبرداری بود از آفریقا! کی شماره خونه رو به اینا داده؟! اینا که میگن چیزی برنده شدید رو باور نکنید!»
منم که خودم رو به ندونستن زدم و سری به نشونهی تایید تکون دادم.
این اولین و آخرینباری بود که در زندگیم به یک اسکم (کلاهبرداری) نزدیک شدم.
و درسی شد، که برای همیشه، به هر وعدهای که زیادی خوب بهنظر برسه مشکوک و بدبین باشم.
بهقول معروف: too good to be true
فرزاد بیان
@bayanz
❤234
یک زمانی آدمها از هم آدرس میپرسیدند. گوگلمپ اومد و آدرس پرسیدن بیمعنی شد.
یکموقع آدمها دایرهالمعارف میخوندن، اینترنت و ویکیپدیا اومد و جاش رو گرفت.
یکموقع کسی حضوری میومد پیشت، چون سوالی داشت. بعداً تلفن اومد و نیاز به حضور کم شد.
تلفن هم بهمرور بخشی از کارکردش رو داد به تکست و کارکردش محدودتر شد.
در کنار تکست، وویس اضافه شد و کارکرد تلفن و قرار حضوری باز هم کمتر شد.
در کنار اینها گوگل از کامپیوترها به گوشیهای موبایل رسید و سوال پرسیدن جای خودش رو به «گوگل کردن» داد.
و حالا چتباتهای هوش مصنوعی هم به لیست ابزارهای تکنولوژیک روزمرهی بشر اضافه شده.
سوالاتی که پیدا کردن جوابش با گوگل مشکل و زمانگیر بود، حالا در کسری از ثانیه توسط هوش مصنوعی پاسخ داده میشه - یعنی حتی سریعتر از این که بخوای از رفیقی که کنار دستت نشسته بپرسی.
این مدلهای بزرگ زبانی، صبر و حوصلهی بینهایت هم دارند و از توضیح دادن خسته نمیشن. مسخرهت نمیکنن و اگر چیزی رو یاد نگرفتی، اونقدر پلهپله ساده میکنند که بالاخره بفهمی.
آموزش و یادگیری بهکلی متحول شده. فعل گذشته به کار بردم، چون همین الان اتفاق افتاده.
در کتابخونهی شهرمون (در آلمان) که قدم میزنم، با نگاهی گذرا و زیرچشمی به صفحات لپتاپها، در حداقل نصف لپتاپها صفحهی Chat GPT یا چتباتهای دیگه بازه.
دسترسی به اطلاعات و یادگیری سریعتر و راحتتر شده؛ اما هنوز ابزارهای مدرن تکنولوژیک در خدمت نیازهای سنتی هستند.
فعلاً دانشجو از چتبات برای یادگیری درسهای دانشگاهی، حل تمرین و امتحان دادن به سبک سنتی استفاده میکنه.
برای همین هم برخی هنوز فکر میکنند اینها فقط «ابزار» هست و به ماشینحساب تشبیهش میکنند.
اما ما تازه در آستانهی موج بزرگی از تغییرات هستیم.
نهتنها شیوهی علمآموزی، که شیوهی تولید علم هم در حال تغییر و تحوله.
مراحل پژوهش و تحقیق (شامل مرور ادبیات علمی یک حوزه، طرح فرضیه، آزمایش، جمعآوری داده، تحلیل نتایج) همگی درحال تغییرند.
آیا این بهمعنای سرعت گرفتن پیشرفت علمه؟ آیا پروسههای کار علمی فقط سریعتر و بهینهتر میشن یا همزمان عمیق و پیچیدهتر؟ آیا جامعهی بشری کشش تسریع یا تعمیق پیشرفت علم رو داره؟ اینها رو هنوز نمیدونیم.
حدس و گمانها دربارهی شکل و شمایل آینده همیشه وجود داشته، اما واقعیت معمولاً پیشبینیناپذیرتر از ایدههای بهترین نظریهپردازان از آب درومده.
فرزاد بیان
@bayanz
یکموقع آدمها دایرهالمعارف میخوندن، اینترنت و ویکیپدیا اومد و جاش رو گرفت.
یکموقع کسی حضوری میومد پیشت، چون سوالی داشت. بعداً تلفن اومد و نیاز به حضور کم شد.
تلفن هم بهمرور بخشی از کارکردش رو داد به تکست و کارکردش محدودتر شد.
در کنار تکست، وویس اضافه شد و کارکرد تلفن و قرار حضوری باز هم کمتر شد.
در کنار اینها گوگل از کامپیوترها به گوشیهای موبایل رسید و سوال پرسیدن جای خودش رو به «گوگل کردن» داد.
و حالا چتباتهای هوش مصنوعی هم به لیست ابزارهای تکنولوژیک روزمرهی بشر اضافه شده.
سوالاتی که پیدا کردن جوابش با گوگل مشکل و زمانگیر بود، حالا در کسری از ثانیه توسط هوش مصنوعی پاسخ داده میشه - یعنی حتی سریعتر از این که بخوای از رفیقی که کنار دستت نشسته بپرسی.
این مدلهای بزرگ زبانی، صبر و حوصلهی بینهایت هم دارند و از توضیح دادن خسته نمیشن. مسخرهت نمیکنن و اگر چیزی رو یاد نگرفتی، اونقدر پلهپله ساده میکنند که بالاخره بفهمی.
آموزش و یادگیری بهکلی متحول شده. فعل گذشته به کار بردم، چون همین الان اتفاق افتاده.
در کتابخونهی شهرمون (در آلمان) که قدم میزنم، با نگاهی گذرا و زیرچشمی به صفحات لپتاپها، در حداقل نصف لپتاپها صفحهی Chat GPT یا چتباتهای دیگه بازه.
دسترسی به اطلاعات و یادگیری سریعتر و راحتتر شده؛ اما هنوز ابزارهای مدرن تکنولوژیک در خدمت نیازهای سنتی هستند.
فعلاً دانشجو از چتبات برای یادگیری درسهای دانشگاهی، حل تمرین و امتحان دادن به سبک سنتی استفاده میکنه.
برای همین هم برخی هنوز فکر میکنند اینها فقط «ابزار» هست و به ماشینحساب تشبیهش میکنند.
اما ما تازه در آستانهی موج بزرگی از تغییرات هستیم.
نهتنها شیوهی علمآموزی، که شیوهی تولید علم هم در حال تغییر و تحوله.
مراحل پژوهش و تحقیق (شامل مرور ادبیات علمی یک حوزه، طرح فرضیه، آزمایش، جمعآوری داده، تحلیل نتایج) همگی درحال تغییرند.
آیا این بهمعنای سرعت گرفتن پیشرفت علمه؟ آیا پروسههای کار علمی فقط سریعتر و بهینهتر میشن یا همزمان عمیق و پیچیدهتر؟ آیا جامعهی بشری کشش تسریع یا تعمیق پیشرفت علم رو داره؟ اینها رو هنوز نمیدونیم.
حدس و گمانها دربارهی شکل و شمایل آینده همیشه وجود داشته، اما واقعیت معمولاً پیشبینیناپذیرتر از ایدههای بهترین نظریهپردازان از آب درومده.
فرزاد بیان
@bayanz
❤212
این که علت رفتار ناپسند یکنفر قابل درک باشه، موجب سلب مسئولیت اون فرد از رفتارش نمیشه. ایندوتا رو اغلب با هم قاطی میکنند.
این که یکی با پرخاشگری باهاتون برخورد کنه، «چون» که روز بدی داشته، رفتار بدش رو توجیه نمیکنه. مسئولیت رفتار بدش رو از بین نمیبره.
این «چون» رو هم در گیومه گذاشتم چون اساساً غلطه؛ روز بدی داشتن هرگز علت رفتار پرخاشگرانه نیست.
عوامل بیرونی در شکلگیری رفتارها تاثیرگذارند. این تاثیر رو نباید انکار کرد؛ اما این تاثیرات، مسئولیت فردی رو از بین نمیبره.
شناخت عوامل موثر بر رفتار افراد، به درک و همدلی بیشتر با اونها کمک میکنه؛ اما نباید وسیلهی رفع مسئولیت تلقی بشه.
درک عوامل موثر بر علت رفتار ناپسند دیگران، در تنظیم هیجان کارکرد مهمی داره. به اینصورت که فردی با شما رفتار پرخاشگرانهای میکنه؛ شما احساس رنجش، ترس و خشم میکنید. و بعد با خودتون فکر میکنید که «باید درکش کنم؛ حتماً روز بدی داشته».
بهش میگن ارزیابی مجدد شناختی یا cognitive reappraisal
یعنی شما موقعیت رو بهلحاظ شناختی، بهشکل متفاوتی صورتبندی میکنی که احتمالاً به مدیریت بهتر و کاهش شدت هیجانات مربوطه منجر میشه.
این بهمعنای سرکوب یا نادیده گرفتن هیجانات نیست. شخص در عین تجربهی هیجاناتش موقعیت رو بهلحاظ شناختی بازسازی میکنه.
استراتژی بدی نیست و در تنظیم هیجان نقش کلیدی داره؛ اما در چند حالت هم میتونه آسیبزا باشه:
- زمانی که بهصورت مکرر برای توجیه و عقلانیسازی رفتار مخرب بهکار برده میشه: رسماً داری مورد سوءاستفاده قرار میگیری، ولی سخت در تلاشی که طرف رو درک کنی.
- زمانی که تبدیل به ابزاری برای بیاعتبار کردن هیجانات میشه: عواطف خودت رو نادیده میگیری و همیشه دنبال توضیح بیرونی میگردی
- زمانی که به انفعال منجر میشه (در صورتی که اقدام عملی ضرورت داشته): شخص بهجای شکایت از متجاوز، متجاوز رو «درک» میکنه
- زمانی که بهعنوان تنها استراتژی تنظیم هیجان بهکار گرفته میشه: تنظیم هیجان سالم، معمولاً آمیختهای از استراتژیهای تنظیمی گوناگونه و یک استراتژی تنظیمی منفرد در تمام موقعیتها کاربردی نیست.
فرزاد بیان
____
به مقولهی تنظیم هیجان در این مجموعه ویدیوها بیشتر پرداختم.
@bayanz
این که یکی با پرخاشگری باهاتون برخورد کنه، «چون» که روز بدی داشته، رفتار بدش رو توجیه نمیکنه. مسئولیت رفتار بدش رو از بین نمیبره.
این «چون» رو هم در گیومه گذاشتم چون اساساً غلطه؛ روز بدی داشتن هرگز علت رفتار پرخاشگرانه نیست.
عوامل بیرونی در شکلگیری رفتارها تاثیرگذارند. این تاثیر رو نباید انکار کرد؛ اما این تاثیرات، مسئولیت فردی رو از بین نمیبره.
شناخت عوامل موثر بر رفتار افراد، به درک و همدلی بیشتر با اونها کمک میکنه؛ اما نباید وسیلهی رفع مسئولیت تلقی بشه.
درک عوامل موثر بر علت رفتار ناپسند دیگران، در تنظیم هیجان کارکرد مهمی داره. به اینصورت که فردی با شما رفتار پرخاشگرانهای میکنه؛ شما احساس رنجش، ترس و خشم میکنید. و بعد با خودتون فکر میکنید که «باید درکش کنم؛ حتماً روز بدی داشته».
بهش میگن ارزیابی مجدد شناختی یا cognitive reappraisal
یعنی شما موقعیت رو بهلحاظ شناختی، بهشکل متفاوتی صورتبندی میکنی که احتمالاً به مدیریت بهتر و کاهش شدت هیجانات مربوطه منجر میشه.
این بهمعنای سرکوب یا نادیده گرفتن هیجانات نیست. شخص در عین تجربهی هیجاناتش موقعیت رو بهلحاظ شناختی بازسازی میکنه.
استراتژی بدی نیست و در تنظیم هیجان نقش کلیدی داره؛ اما در چند حالت هم میتونه آسیبزا باشه:
- زمانی که بهصورت مکرر برای توجیه و عقلانیسازی رفتار مخرب بهکار برده میشه: رسماً داری مورد سوءاستفاده قرار میگیری، ولی سخت در تلاشی که طرف رو درک کنی.
- زمانی که تبدیل به ابزاری برای بیاعتبار کردن هیجانات میشه: عواطف خودت رو نادیده میگیری و همیشه دنبال توضیح بیرونی میگردی
- زمانی که به انفعال منجر میشه (در صورتی که اقدام عملی ضرورت داشته): شخص بهجای شکایت از متجاوز، متجاوز رو «درک» میکنه
- زمانی که بهعنوان تنها استراتژی تنظیم هیجان بهکار گرفته میشه: تنظیم هیجان سالم، معمولاً آمیختهای از استراتژیهای تنظیمی گوناگونه و یک استراتژی تنظیمی منفرد در تمام موقعیتها کاربردی نیست.
فرزاد بیان
____
به مقولهی تنظیم هیجان در این مجموعه ویدیوها بیشتر پرداختم.
@bayanz
❤143
فرض رایجی وجود داره مبنی بر این که برای حل مشکلاتی که ریشهی روانی دارند، به تغییرات بنیادین نیازه و تنها با رواندرمانی میشه چنین تغییرات بنیادین و عمیقی ایجاد کرد.
این فرض به چند دلیل (بر اساس شواهد موجود) غلطه:
- حل بسیاری از مشکلاتی که ریشهی روانی دارند، نیاز به تغییر بنیادین نداره یا دستِکم تغییر بنیادین برای حل اون مشکلات ضرورت نداره.
- بسیاری از پروسههای رواندرمانی به تغییر بنیادین و عمیق منجر نمیشن. گذشته از پروسههایی که شکست میخورن، در پروسههای موفق درمانی هم در بسیاری از مواقع (بسته به رویکرد و هدف درمانی) هدف اصلاً ایجاد تغییر بنیادین و عمیق نیست (چون بنابه نکتهی قبلی، در بسیاری از مواقع چنین تغییری ضرورت نداره).
- فرض این که تنها با رواندرمانی میشه تغییرات بنیادین و عمیق ایجاد کرد هم نادرسته (در تئوری)، اما بهلحاظ عملی، این درسته که بگیم برای بیشتر افراد تنها راه عملی ایجاد چنین تغییری رواندرمانیه.
***
*برای جلوگیری از ابهام، نیازه که تعریفی هم از «تغییر عمیق و بنیادین» داشته باشیم. در اینجا اینطور درنظر بگیریم:
«تغییر بنیادین، دگرگونی ماندگار در طرحوارههای شناختی اصلی، الگوهای تنظیم هیجان و هویت فردیه که نحوه تفسیر تجربیات، مدیریت عواطف و رفتار رو در زندگی روزمره بازسازی میکنه.»
فرزاد بیان
@bayanz
این فرض به چند دلیل (بر اساس شواهد موجود) غلطه:
- حل بسیاری از مشکلاتی که ریشهی روانی دارند، نیاز به تغییر بنیادین نداره یا دستِکم تغییر بنیادین برای حل اون مشکلات ضرورت نداره.
- بسیاری از پروسههای رواندرمانی به تغییر بنیادین و عمیق منجر نمیشن. گذشته از پروسههایی که شکست میخورن، در پروسههای موفق درمانی هم در بسیاری از مواقع (بسته به رویکرد و هدف درمانی) هدف اصلاً ایجاد تغییر بنیادین و عمیق نیست (چون بنابه نکتهی قبلی، در بسیاری از مواقع چنین تغییری ضرورت نداره).
- فرض این که تنها با رواندرمانی میشه تغییرات بنیادین و عمیق ایجاد کرد هم نادرسته (در تئوری)، اما بهلحاظ عملی، این درسته که بگیم برای بیشتر افراد تنها راه عملی ایجاد چنین تغییری رواندرمانیه.
***
*برای جلوگیری از ابهام، نیازه که تعریفی هم از «تغییر عمیق و بنیادین» داشته باشیم. در اینجا اینطور درنظر بگیریم:
«تغییر بنیادین، دگرگونی ماندگار در طرحوارههای شناختی اصلی، الگوهای تنظیم هیجان و هویت فردیه که نحوه تفسیر تجربیات، مدیریت عواطف و رفتار رو در زندگی روزمره بازسازی میکنه.»
فرزاد بیان
@bayanz
❤83
از این به بعد دیگه هیچ تبلیغی وسط ویدیوهای کانال «مدیتیشن با بیان» پخش نمیشه.
تا قبل چون کانال هنوز مانتایز نشده بود یوتوب اجازه حذف این تبلیغات مزاحم رو نمیداد و وسط تمرین مدیتیشن تبلیغ پخش میکرد! که خب استرس زیادی به کسی که در سکوت در حال مدیتیشن کردن بود وارد میشد.
اما بالاخره کانال به ۴۰۰۰ ساعت بازدید رسید و دیگه اجازهش رو میده که تبلیغات وسط ویدیوها رو بردارم (و فقط اول و آخر جلسات تبلیغ میاد).
هماکنون میتونید از بیش از ۱۳۰ جلسه تمرین مدیتیشن - بدون تبلیغات مزاحم وسط جلسات - استفاده کنید:
https://www.youtube.com/@meditationbayan
ـــ
لیست دورهها:
🟢 دوره مقدمات مدیتیشن (۱۰ جلسه) 👉 از اینجا شروع کنید
مدیتیشن رو با دورهی مقدمات مدیتیشن شروع کنید؛ بعد از اتمام این دوره، میتونید با هر کدوم از دورههای بعدی به دلخواه ادامه بدید:
🟢 دوره مدیتیشن برای اضطراب (۳۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای تمرکز (۳۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای کنترل خشم (۱۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای تنهایی (۱۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای عزت نفس (۳۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای افسردگی (۳۰ جلسه)
@bayanz
تا قبل چون کانال هنوز مانتایز نشده بود یوتوب اجازه حذف این تبلیغات مزاحم رو نمیداد و وسط تمرین مدیتیشن تبلیغ پخش میکرد! که خب استرس زیادی به کسی که در سکوت در حال مدیتیشن کردن بود وارد میشد.
اما بالاخره کانال به ۴۰۰۰ ساعت بازدید رسید و دیگه اجازهش رو میده که تبلیغات وسط ویدیوها رو بردارم (و فقط اول و آخر جلسات تبلیغ میاد).
هماکنون میتونید از بیش از ۱۳۰ جلسه تمرین مدیتیشن - بدون تبلیغات مزاحم وسط جلسات - استفاده کنید:
https://www.youtube.com/@meditationbayan
ـــ
لیست دورهها:
🟢 دوره مقدمات مدیتیشن (۱۰ جلسه) 👉 از اینجا شروع کنید
مدیتیشن رو با دورهی مقدمات مدیتیشن شروع کنید؛ بعد از اتمام این دوره، میتونید با هر کدوم از دورههای بعدی به دلخواه ادامه بدید:
🟢 دوره مدیتیشن برای اضطراب (۳۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای تمرکز (۳۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای کنترل خشم (۱۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای تنهایی (۱۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای عزت نفس (۳۰ جلسه)
🟢 دوره مدیتیشن برای افسردگی (۳۰ جلسه)
@bayanz
❤273
هوش مصنوعی داره دنیا رو با سرعت سرسامآوری تغییر میده و این تغییرات احساسات متفاوتی رو در ما برمیانگیزه.
پنج مرحلهی سوگواری کوبلر-راس رو شاید بشه اینجا پیاده کرد.
سوگواری برای مهارتها، انگیزهها، ارزشها و مشاغل از دست رفته.
در مرحلهی اول انکار رو داریم که با اجتناب، گیجی، شوک شدن و ترس همراهه. شخص میبینه مهارتی که دهها سال زمان صرف یادگیریش کرده، داره به هوش مصنوعی سپرده میشه. وحشت میکنه و منکر توان هوش مصنوعی میشه.
مرحلهی بعد خشمه. که با سرخوردگی و اضطراب همراهه. «دنیای مسخرهای شده! مرگ بر تکنولوژی و سرمایهداری!»
بعد به چانهزنی رو میاری. به «اگر»ها فکر میکنی. «اگه ۱۰ سال پیش فلان کارو کرده بودم الان به این وضع دچار نمیشدم». باید فلان میکردم؛ نباید بهمان میکردم. خلاصه دستوپا میزنی ولی واقعیت عوض نمیشه.
بعد متاسفانه ممکنه افسردگی بیاد. شاید اونجاییه که کارِت رو بهواسطهی هوش مصنوعی از دست دادی. مهارتهات بیاستفاده شده. به دیوار و سقف زل میزنی و غرق نشخوار فکری در علت وجودیت در این جهان هستی میشی.
در آخر پذیرش میاد. اونجاییه که دیگه با واقعیت سر جنگ نداریم. آنچه هست رو میپذیریم و مسیرهای تازهای رو برای ساختن یک سبک زندگی جدید طی میکنیم.
البته که الزاماً همه از همهی این مراحل گذر نمیکنند (مثلاً بعد از چانهزنی میشه به پذیرش رسید).
هرچه زودتر به پذیرش برسیم، احتمالاً راحتتریم. چه در مورد تغییرات هوش مصنوعی و چه اتفاقات دیگهای که رخ دادن یا ندادنش از کنترل ما خارجه.
فرزاد بیان
@bayanz
پنج مرحلهی سوگواری کوبلر-راس رو شاید بشه اینجا پیاده کرد.
سوگواری برای مهارتها، انگیزهها، ارزشها و مشاغل از دست رفته.
در مرحلهی اول انکار رو داریم که با اجتناب، گیجی، شوک شدن و ترس همراهه. شخص میبینه مهارتی که دهها سال زمان صرف یادگیریش کرده، داره به هوش مصنوعی سپرده میشه. وحشت میکنه و منکر توان هوش مصنوعی میشه.
مرحلهی بعد خشمه. که با سرخوردگی و اضطراب همراهه. «دنیای مسخرهای شده! مرگ بر تکنولوژی و سرمایهداری!»
بعد به چانهزنی رو میاری. به «اگر»ها فکر میکنی. «اگه ۱۰ سال پیش فلان کارو کرده بودم الان به این وضع دچار نمیشدم». باید فلان میکردم؛ نباید بهمان میکردم. خلاصه دستوپا میزنی ولی واقعیت عوض نمیشه.
بعد متاسفانه ممکنه افسردگی بیاد. شاید اونجاییه که کارِت رو بهواسطهی هوش مصنوعی از دست دادی. مهارتهات بیاستفاده شده. به دیوار و سقف زل میزنی و غرق نشخوار فکری در علت وجودیت در این جهان هستی میشی.
در آخر پذیرش میاد. اونجاییه که دیگه با واقعیت سر جنگ نداریم. آنچه هست رو میپذیریم و مسیرهای تازهای رو برای ساختن یک سبک زندگی جدید طی میکنیم.
البته که الزاماً همه از همهی این مراحل گذر نمیکنند (مثلاً بعد از چانهزنی میشه به پذیرش رسید).
هرچه زودتر به پذیرش برسیم، احتمالاً راحتتریم. چه در مورد تغییرات هوش مصنوعی و چه اتفاقات دیگهای که رخ دادن یا ندادنش از کنترل ما خارجه.
فرزاد بیان
@bayanz
❤167
بحث مهاجرت بود، دوستی حرف قشنگی زد. گفت: «صرفاً چون که آدمهای زیادی از ایران مهاجرت کردن، انگار باعث میشه که سختیش دیگه به چشم نیاد. یعنی چون خیلیها انجامش دادن، باعث میشه فکر کنیم راحته و بهنظر نیاد که چقدر کار سختیه».
نه فقط مهاجرت، که کلاً هر نوع درد انسانی صرفاً در اثر تکرار کماهمیت شمرده میشه.
مواجهه با کودک کارِ سر چهارراه برای اولینبار خیلی دردناکه؛ اما بشر ناچاره کمکم کمتر اذیت بشه. یعنی به مرور از درد حساسیتزدایی میشه.
درد زندگی کودکان کار به مرور کمتر نشده، بلکه صرفاً ناظر بیرونی درد کمتری رو از دیدن اونها احساس میکنه.
این مکانیسم طبیعی ناظر بیرونی برای حفظ سلامت درونی خودشه.
عادت کردن و عادی شدن، هم ضروری و هم در عین حال ترسناکه.
عادی شدن برای همدیگه، یکی از کابوسهای زوجهای عاشقه.
درد عادی شدن گریهها از درد اونچیزی که باعث گریه شده هم دردناکتره.
در دوران وبلاگنویسی، بلاگی بود به اسم «آرش کمانگیر». در سربرگ بالاش نوشته بود: «بترسیم از آن روزی که کشتن مردم عادی شود».
فرزاد بیان
@bayanz
نه فقط مهاجرت، که کلاً هر نوع درد انسانی صرفاً در اثر تکرار کماهمیت شمرده میشه.
مواجهه با کودک کارِ سر چهارراه برای اولینبار خیلی دردناکه؛ اما بشر ناچاره کمکم کمتر اذیت بشه. یعنی به مرور از درد حساسیتزدایی میشه.
درد زندگی کودکان کار به مرور کمتر نشده، بلکه صرفاً ناظر بیرونی درد کمتری رو از دیدن اونها احساس میکنه.
این مکانیسم طبیعی ناظر بیرونی برای حفظ سلامت درونی خودشه.
عادت کردن و عادی شدن، هم ضروری و هم در عین حال ترسناکه.
عادی شدن برای همدیگه، یکی از کابوسهای زوجهای عاشقه.
درد عادی شدن گریهها از درد اونچیزی که باعث گریه شده هم دردناکتره.
در دوران وبلاگنویسی، بلاگی بود به اسم «آرش کمانگیر». در سربرگ بالاش نوشته بود: «بترسیم از آن روزی که کشتن مردم عادی شود».
فرزاد بیان
@bayanz
❤412
دعوت به همکاری: نویسنده متون علمی (در حیطه علوم انسانی و علوم زیستی بینارشتهای مرتبط با علوم انسانی)
اگر عاشق علم و نوشتن هستید، درک عمیقی از فلسفه علم و تفکر نقادانه-علمی دارید و توانایی چشمگیری در تحقیق مطالب علمی دارید، به ما بپیوندید! (همکاری برای چند کانال علمی یوتوب)
حیطهی علمی متون موردنظر
علوم انسانی و اجتماعی (مانند فلسفهی علم، روانشناسی، تاریخ، سکسولوژی، روانشناسی اجتماعی و انسانشناسی و جامعهشناسی)
علوم زیستی/طبیعی بینارشتهای که با علوم انسانی تلاقی دارند؛ مثل نوروساینس، علوم شناختی، زیستشناسی تکاملی، زیستشناسی روانشناختی و…
وظایف کلیدی
پژوهش عمیق و گسترده در منابع علمی اصیل و معتبر (مقالات پژوهشی، ژورنالها، کتابهای مرجع)
تبدیل مفاهیم پیچیده علمی به روایتهای ساختارمند
بازنگری و اصلاح محتوا بر اساس بازخورد متخصصان علمی و تیم تولید
حفظ تقویم انتشار محتوا با تعهد به تحویل اسکریپتهای باکیفیت در زمان مقرر
شرایط لازم (ضروری)
توانایی مطالعه و تحقیق به زبان انگلیسی در سطح پیشرفته (توانایی نگارش انگلیسی ضروری نیست)
سابقه نگارش متون علمی برای مخاطب عمومی (مجلات، وبسایتها، یا پلتفرمهای آموزشی)
درک عمیق از فلسفه علم و دارا بودن تفکر علمی-انتقادی
توانایی اثباتشده در سادهسازی مفاهیم پیچیده بدون از دست دادن دقت علمی
آشنایی عمیق با اصول روایتپردازی تصویری و ساختار محتوای ویدیویی
مهارت پیشرفته در تحقیق علمی و توانایی ارزیابی اعتبار منابع
نمونه کارهای قبلی در زمینه نگارش علمی (ارائه نمونهکار الزامی است)
مهارتهای ترجیحی
مهارت کار با ابزارهای هوش مصنوعی در حیطه پژوهش و نگارش
سابقه همکاری با تیمهای تولید محتوای دیجیتال
تجربه مستقیم در تولید محتوای علمی برای پلتفرمهای ویدیویی
یک نکته صادقانه جهت جلوگیری از اتلاف وقت متقاضیان: بیشتر افرادی که برای پوزیشنهای اینچنینی اپلای میکنند، صرفاً علاقهمند به علم هستند و در برخی حیطهها مطالعاتی دارند؛ اما فاقد درک عمیقی از فلسفه علم و تفکر نقادانه-علمی هستند. مدرک تحصیلی دانشگاهی هم تضمینکنندهی اینها نیست (گرچه در حالت ایدهآل باید میبود). ضرورتی وجود نداره که شخص خودش پژوهشگر باشه، هرچند اصولاً بدون تجربهی کار علمی رسیدن به این مهارتها مشکل هست؛ گرچه نشدنی نیست (مطالعهی مقالات و کتابها کار علمی نیست). خلاصه، برای این پوزیشن، دو ویژگی ذکر شده ضروری هستند؛ اگر داشته باشید شانس بالایی دارید و اگر نه، بعید هست که این پوزیشن مناسب شما باشه.
توضیحات بیشتر و اپلای از طریق جابینجا
👆👆👆
اگر دوستانی دارید که این موقعیت برای اونها مناسبه، لطفاً براشون فوروارد کنید.
@bayanz
اگر عاشق علم و نوشتن هستید، درک عمیقی از فلسفه علم و تفکر نقادانه-علمی دارید و توانایی چشمگیری در تحقیق مطالب علمی دارید، به ما بپیوندید! (همکاری برای چند کانال علمی یوتوب)
حیطهی علمی متون موردنظر
علوم انسانی و اجتماعی (مانند فلسفهی علم، روانشناسی، تاریخ، سکسولوژی، روانشناسی اجتماعی و انسانشناسی و جامعهشناسی)
علوم زیستی/طبیعی بینارشتهای که با علوم انسانی تلاقی دارند؛ مثل نوروساینس، علوم شناختی، زیستشناسی تکاملی، زیستشناسی روانشناختی و…
وظایف کلیدی
پژوهش عمیق و گسترده در منابع علمی اصیل و معتبر (مقالات پژوهشی، ژورنالها، کتابهای مرجع)
تبدیل مفاهیم پیچیده علمی به روایتهای ساختارمند
بازنگری و اصلاح محتوا بر اساس بازخورد متخصصان علمی و تیم تولید
حفظ تقویم انتشار محتوا با تعهد به تحویل اسکریپتهای باکیفیت در زمان مقرر
شرایط لازم (ضروری)
توانایی مطالعه و تحقیق به زبان انگلیسی در سطح پیشرفته (توانایی نگارش انگلیسی ضروری نیست)
سابقه نگارش متون علمی برای مخاطب عمومی (مجلات، وبسایتها، یا پلتفرمهای آموزشی)
درک عمیق از فلسفه علم و دارا بودن تفکر علمی-انتقادی
توانایی اثباتشده در سادهسازی مفاهیم پیچیده بدون از دست دادن دقت علمی
آشنایی عمیق با اصول روایتپردازی تصویری و ساختار محتوای ویدیویی
مهارت پیشرفته در تحقیق علمی و توانایی ارزیابی اعتبار منابع
نمونه کارهای قبلی در زمینه نگارش علمی (ارائه نمونهکار الزامی است)
مهارتهای ترجیحی
مهارت کار با ابزارهای هوش مصنوعی در حیطه پژوهش و نگارش
سابقه همکاری با تیمهای تولید محتوای دیجیتال
تجربه مستقیم در تولید محتوای علمی برای پلتفرمهای ویدیویی
یک نکته صادقانه جهت جلوگیری از اتلاف وقت متقاضیان: بیشتر افرادی که برای پوزیشنهای اینچنینی اپلای میکنند، صرفاً علاقهمند به علم هستند و در برخی حیطهها مطالعاتی دارند؛ اما فاقد درک عمیقی از فلسفه علم و تفکر نقادانه-علمی هستند. مدرک تحصیلی دانشگاهی هم تضمینکنندهی اینها نیست (گرچه در حالت ایدهآل باید میبود). ضرورتی وجود نداره که شخص خودش پژوهشگر باشه، هرچند اصولاً بدون تجربهی کار علمی رسیدن به این مهارتها مشکل هست؛ گرچه نشدنی نیست (مطالعهی مقالات و کتابها کار علمی نیست). خلاصه، برای این پوزیشن، دو ویژگی ذکر شده ضروری هستند؛ اگر داشته باشید شانس بالایی دارید و اگر نه، بعید هست که این پوزیشن مناسب شما باشه.
توضیحات بیشتر و اپلای از طریق جابینجا
👆👆👆
اگر دوستانی دارید که این موقعیت برای اونها مناسبه، لطفاً براشون فوروارد کنید.
@bayanz
❤37
هرچه بیشتر عمر و تجربه میکنم، بیشتر به عمق آموزههای پدرم پی میبرم.
یک جملهای که همیشه تکرار میکرد این بود: «در زندگی زور زیادی نزن».
معتقد بود باید کار کرد، تلاش کرد، ولی زور زیادی نباید زد؛ یعنی آنچه میشود را باید انجام داد و آنچه نمیشود را باید رها کرد. با زور زدن، چیزهای نشدنی شدنی نمیشوند. نهتنها نمیشوند، که خودت هم از کار میافتی.
بودیستها هم همین را میگویند: غنچه را با زور و فشار نمیشود به گل تبدیل کرد.
پدر میگفت: همه یکروز میمیریم. هرچی بیشتر زور بزنی، زودتر میمیری.
فقط هم حرف نبود؛ زندگی خودش تجلی همین فلسفه بود (و هست). همیشه پرتلاش بود و بهقول خودش «کار مفیدی» برای انجام داشت، اما زور نمیزد.
حتی در روش تربیتی هم همین بود؛ هیچوقت چیزی را زور نمیکرد. معتقد بود: «بچه رو باید آزاد بذاری راه خودش رو پیدا کنه».
راست هم میگفت... بچه کمکم بزرگ شد و راه خودش رو پیدا کرد.
فرزاد بیان
@bayanz
یک جملهای که همیشه تکرار میکرد این بود: «در زندگی زور زیادی نزن».
معتقد بود باید کار کرد، تلاش کرد، ولی زور زیادی نباید زد؛ یعنی آنچه میشود را باید انجام داد و آنچه نمیشود را باید رها کرد. با زور زدن، چیزهای نشدنی شدنی نمیشوند. نهتنها نمیشوند، که خودت هم از کار میافتی.
بودیستها هم همین را میگویند: غنچه را با زور و فشار نمیشود به گل تبدیل کرد.
پدر میگفت: همه یکروز میمیریم. هرچی بیشتر زور بزنی، زودتر میمیری.
فقط هم حرف نبود؛ زندگی خودش تجلی همین فلسفه بود (و هست). همیشه پرتلاش بود و بهقول خودش «کار مفیدی» برای انجام داشت، اما زور نمیزد.
حتی در روش تربیتی هم همین بود؛ هیچوقت چیزی را زور نمیکرد. معتقد بود: «بچه رو باید آزاد بذاری راه خودش رو پیدا کنه».
راست هم میگفت... بچه کمکم بزرگ شد و راه خودش رو پیدا کرد.
فرزاد بیان
@bayanz
❤378
در قومشناسی تئوریای هست که میگوید: «ملتها خود را با ویژگیهای منفیای که دارند تعریف میکنند».
برای ملت ایران این ویژگی بهعقیدهی من «خشم» است.
حتی خود همین حرف هم بسیاری را خشمگین میکند؛ چون به آنها احساس درک نشدن میدهد؛ چون احساس میکنند نقش و تاثیر شرایط زجرآوری که موجب خشم آنها شده نادیده گرفته شده است.
اما صحبت اینجا دربارهی علل پدید آمدن این خشم نیست. علل مهم و قابل تحلیل هستند (و تا حد خوبی هم بدیهی البته)؛ مسئله اما این هست که وجود این خشم غیرقابل انکار است.
خشم به خودیِ خود منفی نیست، اما وقتی شلنگش را بدون کنترل به سر و روی عالم و آدم باز میکنیم، منفی و مخرب میشود.
اینها البته همه توضیح واضحات است. مسئلهی کمتر واضحی که مدتهاست توجه مرا جلب کرده، نقطه ضعفیست که از قِبَل این خشم زاده میشود.
در فیلم پدرخوانده، دون کورلئونه به پسر کوچکترش مایکل توصیه میکند که به اعصابش مسلط باشد، چون پسر بزرگترش، سانی، بهخاطر همین بیاعصابی و از کوره در رفتنش بود که خودش را به کشتن داد.
آدمی (یا ملتی) که به آسانی خشمگین و برآشفته میشود، بهسادگی میشود بازیچهی افرادی که بلدند با این خشم بازی کنند.
اغلب تصور میشود که فقط از آدم مظلوم و توسریخور میشود سواری گرفت و در مقابل همه از آدم خشمگین حساب میبرند و با او با احتیاط برخورد میکنند!
برای سوارکار مبتدی شاید چنین باشد - سواری با اسب آرام و مظلوم آسانتر است - اما سوارکار ماهر، بهترین سواری را از اسب خشمگین و سرشار از انرژی میگیرد.
این متن اگر ادبیات شنیعی دارد؛ دلیلش این است که رفتار حقهبازانی که خشم ملت را بازیچه کردهاند شنیع است و ادبیات بهتری برای توصیفش نیست.
با این حال، مادامی که خشم ویژگی غالب یک فرد یا ملت باشد، همیشه حقهبازانی هم خواهند بود که از سوراخ این نقطهضعف تغذیه کنند و جسم و جان آن فرد یا ملت را بدوشند.
فرزاد بیان
@bayanz
برای ملت ایران این ویژگی بهعقیدهی من «خشم» است.
حتی خود همین حرف هم بسیاری را خشمگین میکند؛ چون به آنها احساس درک نشدن میدهد؛ چون احساس میکنند نقش و تاثیر شرایط زجرآوری که موجب خشم آنها شده نادیده گرفته شده است.
اما صحبت اینجا دربارهی علل پدید آمدن این خشم نیست. علل مهم و قابل تحلیل هستند (و تا حد خوبی هم بدیهی البته)؛ مسئله اما این هست که وجود این خشم غیرقابل انکار است.
خشم به خودیِ خود منفی نیست، اما وقتی شلنگش را بدون کنترل به سر و روی عالم و آدم باز میکنیم، منفی و مخرب میشود.
اینها البته همه توضیح واضحات است. مسئلهی کمتر واضحی که مدتهاست توجه مرا جلب کرده، نقطه ضعفیست که از قِبَل این خشم زاده میشود.
در فیلم پدرخوانده، دون کورلئونه به پسر کوچکترش مایکل توصیه میکند که به اعصابش مسلط باشد، چون پسر بزرگترش، سانی، بهخاطر همین بیاعصابی و از کوره در رفتنش بود که خودش را به کشتن داد.
آدمی (یا ملتی) که به آسانی خشمگین و برآشفته میشود، بهسادگی میشود بازیچهی افرادی که بلدند با این خشم بازی کنند.
اغلب تصور میشود که فقط از آدم مظلوم و توسریخور میشود سواری گرفت و در مقابل همه از آدم خشمگین حساب میبرند و با او با احتیاط برخورد میکنند!
برای سوارکار مبتدی شاید چنین باشد - سواری با اسب آرام و مظلوم آسانتر است - اما سوارکار ماهر، بهترین سواری را از اسب خشمگین و سرشار از انرژی میگیرد.
این متن اگر ادبیات شنیعی دارد؛ دلیلش این است که رفتار حقهبازانی که خشم ملت را بازیچه کردهاند شنیع است و ادبیات بهتری برای توصیفش نیست.
با این حال، مادامی که خشم ویژگی غالب یک فرد یا ملت باشد، همیشه حقهبازانی هم خواهند بود که از سوراخ این نقطهضعف تغذیه کنند و جسم و جان آن فرد یا ملت را بدوشند.
فرزاد بیان
@bayanz
❤185
باوری در بسیاری از ما نهادینه شده که برای بهتر شدن، باید از شرایط فعلی ناراضی بود. بهعبارتی، لازمهی پیشرفت، عدم رضایت از آنچیزیست که داریم و هستیم؛ وگرنه، چه ضرورتی برای تغییر وجود دارد؟
درواقع این باور میگوید: برای این که در آینده خوشحال باشی، باید از شرایط فعلی ناراضی باشی.
این یکجایی در اعماق ذهن ما رسوخ کرده که اگر از همینی که هستیم و داریم خشنود باشیم، محکوم به درجا زدنیم. حتی اگر شرایط فعلی خوب و مساعد باشد باز هم نباید از آن راضی بود، چراکه چیزهای خوب ناپایدار است؛ باید ناراضی بود تا به سبب این نارضایتی، برای بهتر کردن شرایط آینده تلاش کرد.
مثل این که چند هیزمی در شومینه داری، کنار این شومینهی گرمونرم نشستهای و اوضاع روال است؛ اما این هیزم موقتی است و اگر رضایت خاطر داشته باشی، بهزودی هیزم تمام شده و از سرما یخ میزنی. پس برخیز و کاری بکن.
البته که غالباً کاری هم نمیکنیم؛ در کنار شومینه میمانیم ولی بجای لذت، غرق در نگرانی و اضطراب میشویم.
توقعاتی که انسان از خودش (و بعضاً اطرافیانش) دارد، از هیچ موجود زندهی دیگری ندارد.
ما به یک نهال گیاه نگاه نمیکنیم و بگوییم: «چه نهال کوچک و بیخاصیتی. این الان باید یک درخت تنومند میبود». هر روز توی سر نهال نمیزنیم که به درخت تبدیل شود. نهال هم با خودش همچین کاری نمیکند.
نهال اگر خودآگاهی میداشت، حتماً میدانست همین که به نهالی تبدیل شده، خودش چه دستاورد بزرگی است. شاید هم اصلاً خودش را با «دستاورد»هایش تعریف نمیکرد و صرفاً میزیست.
ولی بشر فراموش کرده که در چه طبیعت سرد و خشنی زندگی میکند. فراموش کرده همین که زنده است، خودش چه کار بزرگ و قابل توجهی است.
باور عمیق اما میگوید: «این که هیچی نیست. اگر از همین راضی باشی، در همین حد هم میمانی».
البته که نارضایتی میتواند پیشران و نیرو محرکهی تغییر باشد. برای همین هم این باور اینقدر رایج و عمیق است. چون ذهن دائماً شواهدی برایش جمع میکند تا ثابت کند که «دیدی! این باور درست بود».
اگر از سر نارضایتی بلند شوی و کاری کنی و از آن کار نتیجه بگیری، این میشود تجربهی موثقی برای ذهن که بله این باور صحیح است.
اما همین ذهن، درنظر نمیگیرد که میشد در شرایط رضایت هم پیشرفت کرد. میشد ساعتی از آتش گرم شومینه لذت برد و بعد به تلاش برای جمع کردن هیزم بیشتر پرداخت.
یا میشد قدر داشتهها را دانست، و همچنان بهسوی تغییر گام برداشت.
فرزاد بیان
@bayanz
درواقع این باور میگوید: برای این که در آینده خوشحال باشی، باید از شرایط فعلی ناراضی باشی.
این یکجایی در اعماق ذهن ما رسوخ کرده که اگر از همینی که هستیم و داریم خشنود باشیم، محکوم به درجا زدنیم. حتی اگر شرایط فعلی خوب و مساعد باشد باز هم نباید از آن راضی بود، چراکه چیزهای خوب ناپایدار است؛ باید ناراضی بود تا به سبب این نارضایتی، برای بهتر کردن شرایط آینده تلاش کرد.
مثل این که چند هیزمی در شومینه داری، کنار این شومینهی گرمونرم نشستهای و اوضاع روال است؛ اما این هیزم موقتی است و اگر رضایت خاطر داشته باشی، بهزودی هیزم تمام شده و از سرما یخ میزنی. پس برخیز و کاری بکن.
البته که غالباً کاری هم نمیکنیم؛ در کنار شومینه میمانیم ولی بجای لذت، غرق در نگرانی و اضطراب میشویم.
توقعاتی که انسان از خودش (و بعضاً اطرافیانش) دارد، از هیچ موجود زندهی دیگری ندارد.
ما به یک نهال گیاه نگاه نمیکنیم و بگوییم: «چه نهال کوچک و بیخاصیتی. این الان باید یک درخت تنومند میبود». هر روز توی سر نهال نمیزنیم که به درخت تبدیل شود. نهال هم با خودش همچین کاری نمیکند.
نهال اگر خودآگاهی میداشت، حتماً میدانست همین که به نهالی تبدیل شده، خودش چه دستاورد بزرگی است. شاید هم اصلاً خودش را با «دستاورد»هایش تعریف نمیکرد و صرفاً میزیست.
ولی بشر فراموش کرده که در چه طبیعت سرد و خشنی زندگی میکند. فراموش کرده همین که زنده است، خودش چه کار بزرگ و قابل توجهی است.
باور عمیق اما میگوید: «این که هیچی نیست. اگر از همین راضی باشی، در همین حد هم میمانی».
البته که نارضایتی میتواند پیشران و نیرو محرکهی تغییر باشد. برای همین هم این باور اینقدر رایج و عمیق است. چون ذهن دائماً شواهدی برایش جمع میکند تا ثابت کند که «دیدی! این باور درست بود».
اگر از سر نارضایتی بلند شوی و کاری کنی و از آن کار نتیجه بگیری، این میشود تجربهی موثقی برای ذهن که بله این باور صحیح است.
اما همین ذهن، درنظر نمیگیرد که میشد در شرایط رضایت هم پیشرفت کرد. میشد ساعتی از آتش گرم شومینه لذت برد و بعد به تلاش برای جمع کردن هیزم بیشتر پرداخت.
یا میشد قدر داشتهها را دانست، و همچنان بهسوی تغییر گام برداشت.
فرزاد بیان
@bayanz
❤213
Forwarded from دوزیپوس
متن شماره ۵۳۵
فرض کن مریض شدی و نیاز به دکتر داری، ولی نمیتونی همینطوری بری پیش یه دکتری که پزشکی بلده.
فرض کن کلی برند مختلف از پزشکی وجود داره. باید انتخاب کنی که بری پیش دکتر CBT یا ACT یا DBT یا IPT یا دکتر روانپویشی یا EMDR یا ISTDP یا RET یا صدها مدل عجیب و غریب دیگه.
بعدش هم فرض کن که هیچ ایدهی درستوحسابیای نداری اینا یعنی چی، و هر جا دنبالشون میگردی، اطلاعات ضد و نقیض پیدا میکنی.
حالا فکر کن این دکترها اصلاً مدرسهی پزشکی درست نرفتن، رزیدنتی هم نکردن، هر کدوم یه مدرک جورواجور گرفتن از جاهای مختلف، با آموزشها و استانداردهای خیلی متفاوت ولی همهشون هم ادعا میکنن که کاملاً صلاحیت دارن و میتونن تو رو درمان کنن.
در حالی که تو واقعاً مریضی و واقعاً احتیاج به کمک داری.
-جاناتان شدلر
بعضیها ممکنه بگن: مهمترین چیز اینه که روشی رو پیدا کنی که باهاش حس خوبی داری و بتونی با اطمینان ادامه بدی.
ولی من میگم:
راستش، این فاجعهس. فرض کن مشکل قلبی داری و بهت بگن ۲۵ تا درمان هست؛ بعضیا ممکنه کمکت کنن، بعضیا نه، بعضیا حتی اوضاعت رو بدتر کنن و تو باید خودت اون درمانی رو انتخاب کنی که باهاش حال میکنی! خب از کجا باید بفهمی حسی که داری درست نشونهی بهتر بودنشه؟
آره، این دقیقاً درد و گرفتاری واقعی مریضاست تو این دنیا.
@Dosipus
فرض کن مریض شدی و نیاز به دکتر داری، ولی نمیتونی همینطوری بری پیش یه دکتری که پزشکی بلده.
فرض کن کلی برند مختلف از پزشکی وجود داره. باید انتخاب کنی که بری پیش دکتر CBT یا ACT یا DBT یا IPT یا دکتر روانپویشی یا EMDR یا ISTDP یا RET یا صدها مدل عجیب و غریب دیگه.
بعدش هم فرض کن که هیچ ایدهی درستوحسابیای نداری اینا یعنی چی، و هر جا دنبالشون میگردی، اطلاعات ضد و نقیض پیدا میکنی.
حالا فکر کن این دکترها اصلاً مدرسهی پزشکی درست نرفتن، رزیدنتی هم نکردن، هر کدوم یه مدرک جورواجور گرفتن از جاهای مختلف، با آموزشها و استانداردهای خیلی متفاوت ولی همهشون هم ادعا میکنن که کاملاً صلاحیت دارن و میتونن تو رو درمان کنن.
در حالی که تو واقعاً مریضی و واقعاً احتیاج به کمک داری.
-جاناتان شدلر
بعضیها ممکنه بگن: مهمترین چیز اینه که روشی رو پیدا کنی که باهاش حس خوبی داری و بتونی با اطمینان ادامه بدی.
ولی من میگم:
راستش، این فاجعهس. فرض کن مشکل قلبی داری و بهت بگن ۲۵ تا درمان هست؛ بعضیا ممکنه کمکت کنن، بعضیا نه، بعضیا حتی اوضاعت رو بدتر کنن و تو باید خودت اون درمانی رو انتخاب کنی که باهاش حال میکنی! خب از کجا باید بفهمی حسی که داری درست نشونهی بهتر بودنشه؟
آره، این دقیقاً درد و گرفتاری واقعی مریضاست تو این دنیا.
@Dosipus
❤149